دوست

یک به یک فاصله ها را بردار

دوست

یک به یک فاصله ها را بردار

هزار خورشید تابان

چند روزی بود که یه کتاب منو از کار و زندگی انداخته بود. (هزار خوزشید تابان) 

از یه نویسنده افغانی. پارسال یه کتاب دیگه هم از این نویسنده خونده بودم. بادبادک باز 

اونهم کتاب قطوری بود . داستان یک پسر افغانی. و این یکی داستان دو زن افغان و مشکلات اونها در زمان جنگ و حضور طالبان. داستان دردناکی بود ودر عین حال جذاب.  یکی از زنها تقریبا همسن من بود. من همش خودم رو با اون مقایسه میکردم و فکر می کردم زمانی که من خیلی راحت داشتم زندگی می کردم اون با مشکلاتی داشت دست و پنجه نرم میکرد. 

بعضی جاها دلم می خواست به خاطر ظلمی که به اونها می شد گریه کنم. خیلی خودم رو کنترل کردم.

تو ایران ما دبد خوبی نسبت به افغانی ها نداریم.  همیشه از اونها می ترسیدم و سعی می کردم ازشون دوری کنم.  تو ایران بیسوادترین و پست ترین طبقه افغانستان میان. و همیشه هم خبرهایی در مورد خلافهای اونها تو روزنامه خوندیم. ولی این کتاب باعث شد بفهمم همه افغانی ها اینطوری نیستند. دلم خیلی به حالشون سوخت. حسن این نویسنده اینه که داستان رو همیشه خوب تموم می کنه. ولی به هر حال دیدم رو نسبت به افغانستان و مردمش عوض کرد و تا حدی نسبت به اتفاقات توی افغانستان حساس شدم. 

امیدوارم هر چه زودتر اونها هم به زندگی عادی برگردند.

یوگا

همسر نمونه سرش حسابی شلوغه و اصلا نمیشه به کامپیوتر نزدیک شد.  اصلا با کسی هم شوخی نداره. 

البته یه بار یه تلاشی کردم که البته بی نتیجه موند. داشتم مطلبی رو می نوشتم که پسر ۳ ساله همسایه با فشردن تنها یک کلید باعث حذف مطلب شد و منم کلا بی خیال نوشتن شدم. 

یه چند وقتیه که تب دیدن lost بد افتاده تو بچه ها . فرزی که میگه از ساعت ۷ تا ۱۲ شب نشسته پای فیلم. پریا هم که دیگه بهش امیدی نیست. بد معتاد شده. اونقدر که نتونست یه روز  تحمل کنه DVD های جدید رو براش ببرم. خودش اومد خونمون و گرفت.  

راستی چند وقتیه که یوگا کار میکنم. خیلی تاثیر خوبی داشته.  احساس سلامت و نشاط بیشتری می کنم. تا جایی که به هرکس می رسم بهش توصیه میکنم حتما در این کلاسها شرکت کنه. انگار چاره همه دردها رو در یوگا می بینم. تو یه کلاس ۳ روزه بنام <اینجا و اکنون> هم که از طرف کانون یوگا تشکیل میشه هم ثبت نام کردم. هیچ هم راضی نشد با من به این کلاسها بیاد. همه فکر میکردند که مبلغش برای ۳ روز زیاده. بعضی ها می گفتند میرم کفش میخرم. یکی دیگه می گفت انگشتر. یعنی واقعا روح و جسممون اینقدر ارزش نداره که براش یه ذره خرج کنیم؟؟؟ 

 ۳ روز از ساعت ۹ صبح تا ۹ شب. من ا کسی که تا حالا ۳ بار تو این دوره شرکت کرده بود پرسیدم و ایشون توصیه کردند حتما برم. من که از بچگی عاشق اینجور چیزا بودم تصمیم گرفتم حتما شرکت کنم. کلاس ۳ خرداد تشکیل میشه... برای من عالیه چون مجبور نیستم مرخصی هم بگیرم چون تعطیل رسمیه. دارم برای کلاس لحظه شماری می کنم.   

 

خیلی مریضم... اومدم یه چیزی بنویسم دیدم اصلا نمی تونم... 

فردا کنکوره... همه اصرار دارن حتما برم... آخه من که نخوندم برای چی برم؟